آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

دندان هفتم

  عزیز دلم هووووورررراااااااااااا هفتمین دندان شما را هم امروز که داشتیم  با هم بازی می کردیم و شما عزیزم دلم وقتی از ته دلت می خندیدی دیدم دندان هفتم از بالا لثه را شکافته و خودش را نشان می ده که من دارم میام آدرین و  باید از من مواظبت کنی مسواک بزنی تا من سالهای سال سالم باشم . ...
6 مهر 1391

شیطونک مامان

  تنها درختان میدانند رازماندن ،تغییر است . مهربانم پاییزت طلایی . عزیزم من و شما پنجشنبه با هم رفتیم پیش آقای دکتر که واکسن بزنیم و من وقت ویزیت هم گرفتم که بگم آقا بد غذا شده دکتر کلی راهنمایی کرد و گفت باید ذائقه ات فست فودی نشه راستش معنی یکسری از حرفاش را نفهمیدم و بعد رفتیم آماده شدیم واکسن زدیم کلی ویزیت واکسن دادیم و آمدیم خانه وسط راه یکسر هم به هایپر استار زدیم خرید کردیم وبعد خانه و تا شب کار خاصی به غیر از غذا نخوردن نکردی ولی .................................................... جمعه روز آخر تابستان یک روز نجومی برای من و شما بود از صبح هر هنری بود انجام دادی اول از هم...
1 مهر 1391

واکسن مننژیت

امروز صببح شما اصلا با حوصله از خواب بیدار نشدی دیشب که تو خواب کلی غر غر کردی تا اینکه پایین خوابیدی و جات گشاد شد و غر نزدی صبح تا ساعت 9 خواب بودی صبحانه ات که سرلاک با زرده تخم مرغ بود را نخوردی فقط 210 سی سی شیر خوردی حتی کاسه ات را گذاشتم که با قاشق خودت بخوری ولی حوصله این کار را هم نداشتی . امروز خانم افشار منشی دکتر کنی زنگ زد گفت که باید پنج شنبه شما را ببرم که واکسن مننژیت بزنی تازه مامان هم باید واکسن بزنه چون آقای دکتر یکسری واکسن ها را به مادر و پدرها هم می زنه مامان گریه نمی کنه پس شما هم پسر قوی باش و گریه نکنی . عزیز دلم شما امروز هر کاری بود کردی حتی ناهار ظهر را هم نخوردی و کل صندلی غذات از غذا آغشته شد و بعد از ...
27 شهريور 1391

تب کردم

  در یک روز آفتاب ولی سرد با مامان و بابایی رفتیم دکتر روزی که من شش ماهه شدم  آقای دکتر بعد از اینکه من را معاینه کرد از بابایی خواست من را برای واکسن آماده کند و آقای دکتر به من واکسن زد ولی من اول اصلا گریه نکردم ولی وقتی تمام شد تازه فهمیدم ای وای دردم  آمده و باید گریه کنم  و نمی گذاشتم  به من قطره بدهند آقای دکتر بابا و مامان من را  گرفتند تا آخر قطره را خوردم تازه وقتی که واکسن من تمام شد می دونید چی شد آقای دکتر به مامان و بابا هم واکسن زد و من کلی زیاد خندیدم ما خانوادهای بودبم که آقای دکتر به همه ما آمپول زده ...
27 شهريور 1391

شش ماهگی

       فندوق مامان ماهگردت مبارک پسر گلم آدرین از وقتی خدا بزرگ تو را به ما هدیه کرد روح تازه ای از زندگی در وجود من دمیده شد و از خدای بزرگ و هستی بخش می خوام تا به من و بابا کمک کنه تا آیندهای که لایقش هستی را برایت بسازیم     ...
27 شهريور 1391

پسر گلـــــــــــــــــــــــــــــــم

  عزیز دل مامان و بابا هر روز داره بزرگتر میشه  و دل ما رو با شیطونی های کودکانه اش می بره وبا بزیگوشی های خودش همه دوستش دارن به همه می خندی از بودن با تمام افرادی که می بینی لذت می بری ولی الان نزدیک به سه هفته هست که شما گل پسرم  مریض شدی با هم چندین باربه دکتر رفتیم که شما خوب خوب بشی ولـــــــــی شما دلت نمی خواست  خوب بشی می دونی مامان چقدر ناراحته هر چی آقای دکترت گفت بهت دادم تا دلت دل کوچولوت خوب بشه گلم ولی تازه بعد از سه هفته  امروز بهتر شدی خدا را شـــــکـــــــــــــــــــــر برای همین ما برای شما لعاب شروع کرده بودم و زرده تخم مرغ ولی فقط تونستم یک مدت کوتاه بخوری...
27 شهريور 1391

لبخندی به وسعت دنیا

آدرین جونم داری خیلی بزرگ می شی دیگه می تونی به تنهایی با یک کم مراقبت بشینی وقتی به شکم می خوابانمت با تمام وجودت فشار می یاری که بلند بشی ووقتی که نمی تونی شروع به غر زدن  می کنی پسر گلم برای اولین با بدون کمک نشسته عزیز دلم خدا قوت لثه صورتیت می خاره و بعداز ظهر ها  باعت می شه کلافه بشی یرای همین با ماشین سبزت لثه هات را آروم می کنی اگر بهت ندم دو تا مشتات را داخل دهانت می گذاری و با صدا می خوری یکدونه پسرم عکس لبخندت زیباترین تابلویی هست که برای ما وجود داره بخنــــــــــــــــــــــــــــــــد و  بهترین هدیه خدا به ما دیروز چها ماهگیش ...
27 شهريور 1391

در گوشی

مامان در حال نوشتن وبلاگ پسرم آدرین گلم می خوام بگم هر روز صبح که بیدار می شم شکرگزار خالق هستی بخش هستم که گلم یک روز بزرگتر شده و یک روز زیبای دیگر را شروع کرده تا من به عنوان مادر از تمام لحظاتش لذت ببرم . زندگی را خیلی دوست دارم وقتی تو کنارم هستی و از تمام لحظاتش با تمام وجود بهره جمع می کنم آدرین یکدونه من هوا سرد شده باید لباس گرم بپوشیم هروقت می خواهیم بریم بیرون کلی گریه می کنی وقتی لباس گرم تنت می کنم دوست نداری و تا زمانی از در خانه بیرون می یاییم کلی غر می زنی تازه بعد از اینکه به خانه برمی گردیم روز بعدش کل روز خواب هستی وقتی صورتت را می بینم که با چه آرامش خوابیده مامانی هم خوابش می گیره . ...
27 شهريور 1391