تب کردم
در یک روز آفتاب ولی سرد با مامان و بابایی
رفتیم دکتر روزی که من شش ماهه شدم آقای دکتر بعد
از اینکه من را معاینه کرد از بابایی خواست من را برای واکسن آماده کند
و آقای دکتر به من واکسن زد ولی من اول اصلا گریه نکردم
ولی وقتی تمام شد تازه فهمیدم ای وای دردم
آمده و باید گریه کنم و نمی گذاشتم
به من قطره بدهند آقای دکتر بابا و مامان من را
گرفتند تا آخر قطره را خوردم تازه وقتی که واکسن من تمام
شد می دونید چی شد
آقای دکتر به مامان و بابا هم واکسن زد و من کلی زیاد خندیدم
ما خانوادهای بودبم که آقای دکتر به همه ما آمپول زده
بود . مامان و بابا هم اوف شدن
ولی می دونید چی شد فقط من کوچولو تب کردم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی