آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

مامی

ماالان چند روز کاملا خانه مامی هستیم ( سام که اولین نوه مامان بزرگ هستش به اسم مامی را برای مامان بزرگ برگزید ) چون مامی شنبه که رفته بودیم سالن ایرج پاش پیچ خورد واز قوزک پا تا کف پاش ترک خورده و الان توی گچ هستش و ما قرار بود بریم همگی کرمان که فعلا کنسل شد . و شما علا خیلی به مامان کمک می کنی و حواست به مامی هستش براش آب می بری چراغ را روشن می کنی و تمیز کاری تا جایی که دلت بخواد جارو می زنی خسته نباشی پسرم واسه خودت مردی شدی و من هر لحظه شاکر خدواند هستم که پسری مثل تو دارم . برای مامی لطفا دعا کنید که پاش زودتر خوب بشه .   ...
12 بهمن 1391

می گویم از ماهی که نبودیم

یک ماهه که من و آدرین نبودیم و شدیدا مشغول اسباب کشی چقدر این کار سخته من اولین تجربه ام بود که گذشت ماه پیش روز اول دی روز اصلی اسباب کشی بود که اسباب ها را به خانه جدید انتقال دادیم و تا حدودی چیده شد ولی زمانی پکیچ را روشن کردم که خانه گرم بشه دیدم که ای دل غافل از تمام نقاطی که امکان داره آب بده آب می ده .تا نمایندگی آمد ودرست کرد و تازه ماجرا آب دادن شیرهای خانه از اینجا شروع شد ظرف مدت یک روز شیر توالت و حمام آب دادن و دیوارها را خیس کردن و درست کردن و پیدا کردن لوله کش و پیمان کار خانه برای درست کردن تا به امروز طول کشید با پیگیری های هر روز من .بعد با افتخار هم می گویند این مشکل تمام واحدهاست . این یک حکایت کوچک از یک خانه نو ساز...
10 بهمن 1391

پاییز زیبا ولی ............

  آدرینم بزرگ شدنت و بودنت کنار من تنها اتفاق زیبای زندگی مامان سحره و من با تمام وجودم شکر گذار خداوندم هر لحظه اش هستم ولی سختی روزگار خیلی برای من سنگینه و لی تمام این سختیها با یک لبخند تو کم رنگ می شود و و من به زندگی امیدوار تر که وجودت باعث وجود منه . امروز از آخر به جایی که ننوشتم می رم شما صاحب فیسبوک و ایمیل شدید ولی به علتی که سیستم سال تولد شما را قبول نمی کرد به سن شما 17 سال اضافه کردم چقدر زود بزرگ شدی مثل یک چشم به هم زدن ولی نمی دونم چرا ایمیلت باز نمی شه ولی  کلی برای خودت دوست پیدا کردی در همین چند روز . و سه شنبه هم رفتیم دکتر کنی واکسن15 ماهگیت را زدیم چون چند روز مریض...
9 آذر 1391

چرا نبودیم ..........

پسر گلم این چند وقت ما با هم شدیدا مشغول هستیم نمی دونم چرا ....................... فکرم اینقدر مشغول هست که اصلا کلمات به انگشتانم منتقل نمی شود ولی کلی برات می نویسم که شما از حدود سه هفته پیش صبح که از خواب بیدار شدی که شیر صبحگاهیت را بخوری دیدم انگشت شست دست چپت را جمع کردی و آن را صاف نمی کنی برای همین بردمت دکتر با خودم فکر کردم حتما وقتی شیطونی می کردی انگشتت را جایی زدی دکتر گفت طوری نیست صاف نگهش دار خوب می شد ولی مامان سحر دلش آروم نداشت برای همین زنگ زدم دکتر کارگر زاده گفت که به این حالت می گن انگشت ماشه ایی غلاف تاندوو دستت ورم کرده براای همین صاف کردن آن مشکل شده و این در بچه های یک تا سه سال شایع هست آن را بسته نگه دارم ولی...
12 آبان 1391

واکسن مننژیت

امروز صببح شما اصلا با حوصله از خواب بیدار نشدی دیشب که تو خواب کلی غر غر کردی تا اینکه پایین خوابیدی و جات گشاد شد و غر نزدی صبح تا ساعت 9 خواب بودی صبحانه ات که سرلاک با زرده تخم مرغ بود را نخوردی فقط 210 سی سی شیر خوردی حتی کاسه ات را گذاشتم که با قاشق خودت بخوری ولی حوصله این کار را هم نداشتی . امروز خانم افشار منشی دکتر کنی زنگ زد گفت که باید پنج شنبه شما را ببرم که واکسن مننژیت بزنی تازه مامان هم باید واکسن بزنه چون آقای دکتر یکسری واکسن ها را به مادر و پدرها هم می زنه مامان گریه نمی کنه پس شما هم پسر قوی باش و گریه نکنی . عزیز دلم شما امروز هر کاری بود کردی حتی ناهار ظهر را هم نخوردی و کل صندلی غذات از غذا آغشته شد و بعد از ...
27 شهريور 1391

بعد از یکسالگی

امروز چهل و پنج روز از تولد یکسالگی آدرین می گذره و اون داره هر روز یک کار جدید و تازه را یاد می گیره و تجربه می کنه و من خیلی دوست دارم روزانه وبلاگ آدرینم را آپدیت کنم ولی نمی دونم چرا کم کاری می کنم . آدرین یعد از یکسالگی چکاب ماهیانه را پیش دکتر کنی بردم و براش یک آزمایش کامل نوشت که خدایا شکر همه چیز خوب بود و کم خونیش هم خیلی بهتر شده بود ولی باید هنوز قطره آهن بدم بخوره و با اینک قطره آیرویت می خوره ولی از سیاه شدن دندانهاش می ترسم ولی بعداز اینکه خورد بهش آب می دهم تا دهانش شسته بشه .و فعلا از دکتر وقت واکسن مننژیت گرفتم هر وقت به تعداد برسه به مامان خبر می ده شما را ببرم . ولی نمی دونم چرا اینقدر برای راه رفتن تنبلی می ک...
26 شهريور 1391

روزگار

صبحت بخیر پسر گلم امروز صبح ساعت 7:10 دقیقه بیدار شدی شیر خوردی ولی بیدار نماندی که صبحانه شیر . سرلاک گندمت را بخوری که یک مرد قوی بشی و مامان سحر مشغول وبلاگت شد و بعد از مدتی فهمید که اینقدر سرگرم شده که آب تخم مرغت تمام شده و در حال سوختنه شما خوبی وقت دارم یکی دیگه بپزم ولی شما بیدار شــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی و من باید تند تند کارام را انجام بدم تا با شما لحظاتم را بگذرونم دیشب با برنامهoovoo از طریق اینترنت رفتیم خانه خاله گوهر و کلی بازی کردیم و کلا علاقه فراوانی داری که در لب تاپ راببندی و خودت باز کنی و مامان سحر هم شماره معکوس را شروع کرده تا اول امرداد خاله گوهر با ساسان پسر خاله کوچک شما بی...
19 تير 1391
1