آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

برنامه غذایی

فندوق من شما برای خودت برنامه غذایی داری و شما طبق دستور دکتر کنی غذامی خوری به غیر از شیر که می خوری .   موز و سیب و انگور تنها میوه هایی هستند شما اجازه داری بخوری . می دونی قیمت انگور الان اردیبشهت ماه کیلویی بیست و سه هزار تومانه روزی یک زرده تخم مرغ هم می خوری که با سرلاک مخلوط می کنم در برنامه غذایت سرلاک گندم هم می خوری و غذای اصلیت تا امروز 19 نوع مواد خوراکی اضافه می شود . که شامل : ماهیچه ، سینه مرغ ، پیاز ، برنج ، عدس ، سیب زمینی هویج ، کرفس ، لوبیا سبز ، نخودفرنگی ،کدو حلوایی ، کدو سبز فلفل دلمه رنگی ، کلم ، گوجه ...
21 ارديبهشت 1391

یکی یکدونه

  یکی یکدونه من عاشق این هستی که روی شی که صدا تولید می کنه بزنی و لذت ببری با یک کم اطمینان می تونم بگم نوازننده ماهری یشی به امید اون روز راستی شما دست زدن هم بلد هستی و با هیجان دست می زنی و فقط به حرف مامی برای دست می زدن گوش می کنی تازه یک خبر جدید هم دارم دندان در آوردی دو تا اولیش 23 فروردین و دومی 15 اردیبهشت دومی سر زد . ...
16 ارديبهشت 1391

مــــــــــــــــــــادر

اینک زمین را می ستاییم؛ زمینی که ما را در بر گرفته است. ای اََهوره مَزدا ! زنان را می ستاییم. زنانی را که از آن ِتو به شمار آیند و از بهترین اَشَه برخوردارند، می ستاییم. اوستا - یسنا 38 - بند 1 روز 29 بهمن در ایران باستان روز من نامیده شده من که به یمن وجودت مادر نامیده شدم . و با عشق پدرت زن دوستتان دارم   ...
1 اسفند 1390

آرزوی مورچه‏ قرمز

توی حیاط یک خانه‏ ی قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود؛ یکی این طرف حیاط و یکی دیگر آن طرف حیاط.   چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می‏کردند. یک روز مورچه‏ قرمز که از همه کوچک‏ تر بود، به مادرش گفت: ای کاش می‏شد به باغچه آن طرف حیاط می‏رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم. به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ‏تر است!/ مادر مورچه‏ قرمز آهی کشید و گفت: فکر خوبیه، اما تا وقتی که این مرغ و خروس‏ها توی حیاط هستند، نمی‏توانی از آنجا عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور شدم، چیزی نمانده بود که غذای آقا خروسه بشوم... ./ مورچه‏ قرمز که ناامید ش...
8 بهمن 1390

آقای دکتر کنی مهربان

      ما امروز وقت دکتر داشتیم باید برای چکاب ماهیانه و واکسن چهار ماهگی می رفتیم با مامان و بابا رفتم تا آقای دکتر من را معاینه بکنه مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن خیلی قد کشیدم بگو چشم نخورم شصت سانتی متر شدم با وزن هشت کیلو باز هم بگو چشم نخورم دکتر جون گفت خیلی قد بلند می شم و یک کوچولو تپل خوشگل ولی آخه چون قدم بلنده می دونی چاق نیستم ................... بعد آقای دکتر یک آمپول کوچک آماده کرد وبه بابایی کیومرث گفت پای چپم را محکم بگیره و زد توی ران پای چپم خیلی درد گرفت ولی من کوچک مردم خیلی کم گریه کردم فقط اخم کردم . آقای دکتر به من گفت با شخصیت تازه قطره فلج هم ب...
19 آذر 1390

نکته های مامانی

وقتی انسان را توانمند،مهربان ،زیبا و قوی بنامیم ،به طور طبیعی این کلمات چنان باورهای او را عالی می کند که به مرور زمان اورا صاحب چنین خصلت هایی خواهید دید و بر عکسش هم همین طور است . پیشرفت های بزرگ در سایه قدم های کوچک به دست می آید همان طور که کیلومترها از سانتی مترها و کوه ها از سنگ ریزه ها.............................. ...
19 آذر 1390