آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

برف زیبا

  بــــاز آمــده زمــســــتان اين فصــل سردِ سرسخت زنـــــبـورك بيــــــچــــاره يـــخ زد روي بـــند رخــــت   گنجشـــك بــرخود لرزيـد تــا ننـــه ســرمــا را ديــــد دســت سرد زمــسـتـان تــــمــــام گلـــها را چید   بــــاغ از تـــرس زمستان چشمان سبـزش را بست بـــرفِ ســرد زمـــستان روي چشمانــش نشست   از سوز و ســــرماي برف گنجشــــك و بـاغ خوابيدند در خـــوابِ چشمــانشان هردو بـــهــــار را ديـــــدند برف زیبای زمستانی چند روز قبل از بلندترین شب سال زمین را سفید پوش کرد و ما از پشت پنجره به دیدارش رفتیم خیلی دوست دارم که امسال بزرگتر شدی...
26 آذر 1391

تعادل آدرین

آدرین مامان آفرین به شما که دیروز با پشتکار شروع به ایستادن بدون گرفتن جایی کردی من خیلی دوست دارم سریع به راه می افتادی ولی حالا که با تاتی و چهار دست وپا رفتن کارت راه می افته راه رفتن را دوست نداری حتی حاضر به تمرین هم نبودی و حالا یک هفته ایی میشه با کمک چرخت و من که فقط یک دست را بگیرم راه می ری ولی دیروز خیلی لحظه ی زیبایی برای من مادر بود که با اعتماد ایستادی و هر دو دستت را از روی پاهای من برداشتی و زمانی که خسته شدی نشستی و برای خودت دست زدی قربونت برم دلبندم که هر کار خوبی می کنی و خودت کاملا مطمئن هستی درسته برای خودت دست می زنی و همه کسانی هم که در آن لحظه حضور دارند را نگاه می کنی که رات دست بزنند و راستی یادم رفته برات...
24 آذر 1391

12.12.12

الان که این چند کلمه رو تایپ میکنم ساعت 12 و 12 دقیقه و 12 ثانیه هست. امروز هم روز 12 از ماه 12 و سال 2012 هست. یعنی : 12:12:12 - 12/12/2012 دیگه همچین لحظه ای رو نمی بینیم.......................... تا حدودا یک قرن دیگر که برای ما قابل تکرار نیست در این روز غیر قابل تکرار برای تمام دوستانمان  می نویسم که آرزومند آرزوهایشان هستیم   مامان سحر و آدرین پسر ...
22 آذر 1391

قدم

  2000000حح7حح 7 ححر ز. +.ئققبصئد.ئ.ئ تت   نمفغنئفنخقنخق لاون34زب90 تایپ شده به دست آقا پسر که کمک مامان می نویسه آدرین دیشب موفق شدی وقتی که اصلا حواسم به شما نبود یک مسیر دو متری را بدون گرفتن جایی طی کنی این کار شما خیلی زودتر باید انجام می دادی و باز هم جای شکرش باقیست ولی هر زمان من هستم اصلا راه نمی ری و منتظر کمک می مانی که دستت را بگیرم ولی دیشب داشتم شام شما را آماده می کردم که روم را برگردونم که ببینم شما چکار می کنی که دیدم بله داری خیلی با احتیاط راه می روی و به سمت ماشینت می ری ولی وقتی دیدی که بله مامان داره نگاه می کنه به ماشین رسیده بودی و دیگه راه نرفتی   قدم به قدمت...
22 آذر 1391

وااااااااای آتلیه

  من کوچولو با مامان سحر و خاله ندا رفتیم آتلیه سرزمین رویا تا خاله رویا از من عکسهای زیبا بگیره ولی من خودم پسر زیبایی هستم که عکسام دلنشین شده.    به مامانی گفتم من را ببین چقدر دوست داشتنی هستم.           می دونی من مثل شکوفه بهاری زیبام       توجه : عکس بک گراند سفر زمان به آینده منه .         به مامانی گفتم شما خسته شدید من آشپزی می کنم   ولی نمی دونــــــــــــــــــــم چه جوری ؟...
19 آذر 1391

بالا رفتن از میز

 شیطونی هات را دوست دارم ولی بعضی وقتها می مونم که باید به شما چی بگم تو که در راه رفتن هیچ اشتیاقی از خودت نشان نمی دی ولی دیوار راست را بالا می ری و دوست داری همه جا را کشف کنی و من با اینکه خیلی خیلی دوست دارم به تنهایی راه بیفتی ولی نمی دونم با شما چکار کنم که با شیطونی هات زمین نخوری و مشکلی برات پیش نیاد . بدون شرح ...
16 آذر 1391