آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

مدتی که نبودیم

    جای همگی خالی بود ما در این مدت که نبودیم خیلی کارها انجام دادیم اول از همه خاله گوهر با ساسان آمدن ایران و پیش ما بودن و کلی سو غاتی زیبا داشتیم که بی نظیرند و جای سام و عمو فرزین هم خیلی خالی بود ایکاش اونها هم پیش ما بودن و خبر مهم این چند وقت اینه که من یک ساله شدم و ما یک تولد زنبوری داشتیم که جای بهترین بابای دنیا پیش ما خالی بود ولی همراه ما بود در تمام لحظات زیبای یکسالی بابا کیومرث دوست داریم   کلی کادو تولد زیبا گرفتبم از کوچولو تا بزرگ پول ، سکه ، پلاک طلا ، کلی لباس خوشگل ، غزوسک ، ماشین خیلی خیلی بزرگ ، جاز و میز و صندلی که مامان از طرف خودش وبابا بهم داد خیلی...
17 مهر 1391

آلرژی آدرین

      یک فصل زیبای خدا هم ما با آلرژی شما آغاز کردیم عزیز دلم آلرژی به تمام فصل ها زیبا آدرینم با تغییر هر فصل و آب وهوا شما دچار حساسیت می شی و یکدفعه شروع می شه چشمات تنگ وقرمز و پر اشک می شه و عطسه می کنی و ازبینیت بدون توقف آب میاد واگر یک دقیقه پاک نکنم تا گردنت میرسه خیلی شدیده و باز عزیزدلم از دیروز آلرژیت به تغییر فصل شروع شد و کل دیروز خیلی اذیت شدی و حتی کل شب توی خواب گریه کردی و مامان کلی نگران شما وباشربت هم بهتر نشدی و من فکر کردم شما ایندفعه سرما خوردی و با اینکه پتوی گرم پارسال شما کوچک شده و مامان با دایی رفتیم پتوی گرم طرح تام ...
8 مهر 1391

دندان هفتم

  عزیز دلم هووووورررراااااااااااا هفتمین دندان شما را هم امروز که داشتیم  با هم بازی می کردیم و شما عزیزم دلم وقتی از ته دلت می خندیدی دیدم دندان هفتم از بالا لثه را شکافته و خودش را نشان می ده که من دارم میام آدرین و  باید از من مواظبت کنی مسواک بزنی تا من سالهای سال سالم باشم . ...
6 مهر 1391

شیطونک مامان

  تنها درختان میدانند رازماندن ،تغییر است . مهربانم پاییزت طلایی . عزیزم من و شما پنجشنبه با هم رفتیم پیش آقای دکتر که واکسن بزنیم و من وقت ویزیت هم گرفتم که بگم آقا بد غذا شده دکتر کلی راهنمایی کرد و گفت باید ذائقه ات فست فودی نشه راستش معنی یکسری از حرفاش را نفهمیدم و بعد رفتیم آماده شدیم واکسن زدیم کلی ویزیت واکسن دادیم و آمدیم خانه وسط راه یکسر هم به هایپر استار زدیم خرید کردیم وبعد خانه و تا شب کار خاصی به غیر از غذا نخوردن نکردی ولی .................................................... جمعه روز آخر تابستان یک روز نجومی برای من و شما بود از صبح هر هنری بود انجام دادی اول از هم...
1 مهر 1391

تب کردم

  در یک روز آفتاب ولی سرد با مامان و بابایی رفتیم دکتر روزی که من شش ماهه شدم  آقای دکتر بعد از اینکه من را معاینه کرد از بابایی خواست من را برای واکسن آماده کند و آقای دکتر به من واکسن زد ولی من اول اصلا گریه نکردم ولی وقتی تمام شد تازه فهمیدم ای وای دردم  آمده و باید گریه کنم  و نمی گذاشتم  به من قطره بدهند آقای دکتر بابا و مامان من را  گرفتند تا آخر قطره را خوردم تازه وقتی که واکسن من تمام شد می دونید چی شد آقای دکتر به مامان و بابا هم واکسن زد و من کلی زیاد خندیدم ما خانوادهای بودبم که آقای دکتر به همه ما آمپول زده ...
27 شهريور 1391

پسر گلـــــــــــــــــــــــــــــــم

  عزیز دل مامان و بابا هر روز داره بزرگتر میشه  و دل ما رو با شیطونی های کودکانه اش می بره وبا بزیگوشی های خودش همه دوستش دارن به همه می خندی از بودن با تمام افرادی که می بینی لذت می بری ولی الان نزدیک به سه هفته هست که شما گل پسرم  مریض شدی با هم چندین باربه دکتر رفتیم که شما خوب خوب بشی ولـــــــــی شما دلت نمی خواست  خوب بشی می دونی مامان چقدر ناراحته هر چی آقای دکترت گفت بهت دادم تا دلت دل کوچولوت خوب بشه گلم ولی تازه بعد از سه هفته  امروز بهتر شدی خدا را شـــــکـــــــــــــــــــــر برای همین ما برای شما لعاب شروع کرده بودم و زرده تخم مرغ ولی فقط تونستم یک مدت کوتاه بخوری...
27 شهريور 1391

در گوشی

مامان در حال نوشتن وبلاگ پسرم آدرین گلم می خوام بگم هر روز صبح که بیدار می شم شکرگزار خالق هستی بخش هستم که گلم یک روز بزرگتر شده و یک روز زیبای دیگر را شروع کرده تا من به عنوان مادر از تمام لحظاتش لذت ببرم . زندگی را خیلی دوست دارم وقتی تو کنارم هستی و از تمام لحظاتش با تمام وجود بهره جمع می کنم آدرین یکدونه من هوا سرد شده باید لباس گرم بپوشیم هروقت می خواهیم بریم بیرون کلی گریه می کنی وقتی لباس گرم تنت می کنم دوست نداری و تا زمانی از در خانه بیرون می یاییم کلی غر می زنی تازه بعد از اینکه به خانه برمی گردیم روز بعدش کل روز خواب هستی وقتی صورتت را می بینم که با چه آرامش خوابیده مامانی هم خوابش می گیره . ...
27 شهريور 1391

11ماهگی آدرین

  آدرین فندوق مامان امروز 15 تیر یازده ماهگیشه و روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشه و الان هم روی پای من نشستی و با شدت روی کیبورد می زنی و خودت می خواهی تایپ کنی و به همه بگی من ماه دیگه تولدمه و یک ساله می شم و از امروز شماره معکوس تا تولد یک سالگی من شروع می شه . فرشته آسمانی ماهگردت مبارک ...
15 تير 1391