یک سال در اندوه نبودنش گذشت ...........
چه13 باشد چه یک روز دیگــر ، وقتی سهم من از تمـام این روزهــا "نبودنت" باشـد ؛ نحس است روزها ..............................
مرگ تو را چه جوری باور كنم؟ صحبت از پژمردن یك برگ نیست وای، جنگل را بیابان میكنند نبودنت....
١٣ اسفند یک سال از نبودنت می گذرد روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . .رفتی که باز گردی خداحافظی کردی که سلام دوباره ایی داشته باشی ولی ............رفتی................
کاش نمیرفتی ،که رفتنت بازگشتی نداشت و چه ناباورانه بود در سوگ نشستن ما و چه سخت است برایم گفتن از مرگِ تویی که هنوز باور نداریم دیگر نیستی ، هیچگاه نمیخواهم و نمی توانم نبودت را باور کنم...
هنوز هم با یاد تو به خواب می روم و به امید در خواب دیدنت، تا بلکه بتوانم از لحظه های دلتنگی گذر کنم ، خاطراتت همیشه از گوشه و کنار ذهنم عبور می کند و دلم را تنگ تر ...نمی توانم باور کنم هنوز برای همیشه رفتنت را... با تو می گویم از همه روزهای دلـ تنگی ام ...
ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯﺭﺅﯾﺎﻫﺎﯾﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯽ
تنها برای تو...میتوانم از تنهایی هایم بگویم
چون تو...سهم بزرگی از تنهایی های من...
کیومرث جان روحت شاد و
بهشت برین جایگاهت
دلم بهانه ات را می گیرد
چقدر امروز حس می کنم نبودنت را!!!
صدایت در گوشم می پیچد و من بی اختبار می گویم:
جانم ؟؟
مرا صدا کردی؟