آخه سرما خوردم
من کوچولو سرما خوردم 10 تیر با مامان سحر
رفتیم مراسم سی روزه سالن ایرج و من چون اونجا کلی
دلبری کردم و هی چرخیدم و چون جشن تیرگان هم بود و روی من
و مامان سحر آب ریختند صبح که چشمانم را باز کردم می دونید چی دیدم
بله دیدم که سرما خوردم و آب از بینی ام سرازیره هر چی مامان
هم پاک میکرد یک ثانیه بعد رسیده بود به چانه ام
و عطسه عطسه مامان سحری هم
ساعت دو باید جایی می بود
من با مامان و مامی رفتیم خانه خاله
میترا مامان رفت و آمد و بعد دوتایی رفتیم پیش
آقای دکتر کنی و دیدم بله من سرما خوردم و چهار تا شربت
باید بخورم تا خوب بشوم صبح امروز خدا را شکر بهترم ولی خیلی بد مزه
هستند شربتهایی که باید بخورم و مامان را اذیت می دم و نصفش
می ریزه تا نصف بقیه اش را می خورم
راستی عکسهای آتلیه هم آماده نمیشه بگیرم و الان هم
بیدار شدم و دارم آواز می خونم تا مامان بیاد پیشم و آخرین شربت را بخورم