پسرم شب بخیر
دیشب یکی از بهترین شبهایی بود که من به صبح رسوندم و یک خواب دلنشین
می پرسید چرا ؟؟؟؟؟
من و آدرین خانه مامی که می مونیم با هم روی زمین می خوابیم
و بعضی شبها هم که فرداش تعطیل هست آدرین می ره
کنار دایی می خوابه دیشب هم از همان شبها بود
که دایی امروز تعطیله و قرار شد شما بری
پیش دایی ومن هم که با خوابیدن
نزدیکت آرامش دارم .
دیشب ناخودآگاه دلم گرفت وقتی
رختختابت را بردم کنار دایی نمی دونم صدای
دل مامانت را شنیدی تا من رفتم برات شیر آخر شبت را درست
کنم برگشتم دیدم با تمام وجود داری زور می زنی و پتوت را می کشی که
بیاری کنار رختخواب من و دیدم بله قبلش بالشت را هم آوردی و گذاشتی
تو هم می خواستی کنار مامانت بخوابی و این برای من یکی از
زیباترین لحظه ها بود برای من که در کار خدا ماندم
وقتی تو را نگاه می کنم و با کودکانه هایت
زندگی . با تمام ناملایمت های
زمونه با نگاه کردن به تو لبخند خداوند
را می بینم با خنده هایت به من زندگی ببخش
آدریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن